در برنامهریزیام بود که در ماه رمضان در مورد این کتاب بنویسم. در مورد قدرت بینظیر نجف در بکارگیری کلمات. ولی اصلا فکرش را هم نمیکردم که نبودن نجف دریابندری عزیز و بزرگ عاملی باشد برای این نوشتن.
یادم میآید در یکی از کتابهایی که از بلقیس سلیمانی خواندم، جملهای بود با این مفهوم که همه جانها با هم برابر نیستند، و امروز که این خبر را شنیدم، احساس از دست دادن یک شخص را نداشتم؛ فقدانی بسیار وسیعتر و ناراحتی بسیار عمیقی را تجربه کردم.
در ذهن داشتم که بیایم و در مورد مستطاب بنویسم، از این بگویم که نجف عضو سومِ خانواده دو نفره ماست. بگویم جدا از مقدمههای دلربایی که در ابتدای کتابهایش مینویسد و آدم را از خود بیخود میکند؛ نویسندهی قدَری است و با کلمات و جملههایش هم میتواند آدم را سرشار کند از لذت، از ذوق، از خوشبختی اینکه میشناسیاش. میخواستم بگویم در این شاهکاری که در مورد آشپزی با همکاری همسرش آفریده است، نه تنها میتوان پخت و پز یاد گرفت، که می توان زندگی آموخت. میخواستم بگویم روزهایی که حوصله مطالعه ندارم و آشفتهام، میروم سراغ این کتاب و توضیحاتش در مورد کوچکترین چیزها را میخوانم و مست میشوم و پر از شور بر میگردم به زندگی عادی. بگویم با "او"ی همسر در مورد غذا که حرف میزنم و نظر میپرسم، میگوید نجف چه گفته؟ وقتی غذایی خیلی خوب میشود، او میپرسد کار نجف است؟ این قدر نجف عضوی از ما است. میخواستم در انتها بگویم که هر وقت غذایی با یکی از دستورهای این کتاب درست میکنم، تمام مدت در دل دعایش میکنم که عمر با عزت داشته باشد، عمری طولانی. می خواستم در انتها بخواهم برایش دعا کنیم. تا باشد. همیشه باشد. اما الان باید دعایم را تغییر دهم به این که قرین رحمت باشد. که چه سخت است و دردناک.
* فکرش را هم نمیکردم یک روز این کتاب را این طور معرفی کنم. حتما یک روز به صورت ویژه در مورد محتوا و متن این کتاب باز هم خواهم نوشت.
** خدا رحمت کند این مرد بزرگ دوستداشتنی را. عضو سوم خانوادهمان را.
درباره این سایت